چندگانهی دوم
- يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ب.ظ
گان نخست
همانا دموکراسی احمقانه ترین شکل حکومت است که بشر ابداع کرده. دو هزار و اندی سال پیش، افلاطون خدابیامرز فهمید که زوال نسل بشر رو دموکراسی رقم میزنه. هنوز که هنوزه مردم جهان نفهمیدن. البته حق هم دارن. مسئولین، درواقع از دموکراسی به عنوان اهرمی برای ساکت کردن توده عوام استفاده می کنن. دام پرور محترمی از عشایر سیستانی، دلش به این خوشه که توی سرنوشت مملکتش دخیله و برای همین احساس می کنه اگه فرد انتخاب شده خرابکاری کنه، خودش مسئوله و حق اعتراض نداره.
کاش عوام بفهمن که عوامن. کاش یه روزی برسه که مردم بی سواد ما اونقدر فهیم و با شعور بشن که خودشون بفهمن نباید رای بدن. بفهمن دموکراسی به ضرر خودشونه.
اکثریت همیشه نادان تر و بی سواد تر از اقلیته. دموکراسی، عینن و به معنای واقعی کلمه، یعنی حکومت بی قید و شرط اکثریت (جماعت بی سواد) بر اقلیت (جماعت نیمچه فرهیخته)ه.
پس اگر میخواید روشنفکر بازی در بیارید، انقدر دموکراسی دموکراسی نکنید. شما را به آریستوکراسی، شما را به آریستوکراسی، شما را به آریستوکراسی.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گان دوم
خاک کوچه پس کوچه هایش، بوی خاطره نمی دهد. تلخ است. زیبایی هایش بسیارند، اما اگر بلد نباشی از هیچکدامشان نمی توانی لذت ببری. خیابان هایش هیچ بوی خاصی ندارند تو را به زمان های دور نمی برند.
باران دوده های سیاه هوایش را بر سر و روی مردمش پایین می آورد و با کثافت می شویدشان. لجن را با لجن می شوید و آرام تا مغز آسفالت های ترک خورده راه باز می کند. به جوی ها می رسد و به جان ردیف ردیف چنار های استوار و خسته اش می نشیند...
اینجا تهران ما است. شهر ماشینی و بی روح ما. کلان شهر خسته و متعفن ما.
ما تهران مان را، عاشقانه دوست داریم. اجازه می دهیم باران هایش گِل و دود بر ماشین هایمان هوار کند. از روی لوله های ترکیده ی فاضلابش با احتیاط قدم بر می داریم و به راننده تاکسی های مرده اش، سلام هم نمی کنیم.
شهر ما محکوم است به زوال و مرگ. هر سال پاییز، قار قار کلاغ هایش نوید آخرین زمستان را می دهند و بهار غنچه ها با شگفتی بیدار می شوند، که «این شهر ارواحِ رونده، هنوز پابرجاست...؟»
ما هم دست در دستش داده ایم. با اشتیاق دود هایش را نفس می کشیم و ذره ذره با او میمیریم. هر کسی که یک بار حوالی غروب، در هوای ابری و نمور پاییزش، چند ساعتی در خیابان های گورستان مانندش قدم زده باشد، خوب می فهمد چه می گویم.
تهران ما، دوست داشتنی ترین شهر دنیاست.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گان سوم، در ادامه مطلبه. اگه صمیمیتی با من ندارید، میتونید نخونیدش. کاملن شخصیه.
گان سوم
خطاب مستقیم، به هر کسی که با من حضورن یا مجازن ارتباط مداوم داره.
تا الان راه اومدم، از در ملاطفت وارد شدم. اما دیگه ازین خبرا نیست. میخوام اولین و آخرین باری باشه که این جمله ی لعنتی رو میگم.
دروغ گفتن یا پیچوندن، کار کسیه که می ترسه. به هر دلیلی، از راست گفتن می ترسه. برادری که فکر می کنی من بهت دروغ گفتم، خواهری که فکر می کنی بهت دروغ گفتم، د آخه تو به تخم من هستی که بخوام بترسم ازت؟! تو فکر کردی کی ای؟ من از چیِ تویی که تا پریروز دور پر و پاچه خودم می گشتی باید بترسم که بخوام دروغ بگم بهت؟
برادر عزیز، خواهر عزیز. برای آخرین باره تکرار می کنم. من توی زندگیم به هیچکس جز پدر و مادرم دروغ نگفتم (بنا به دلایل واضح.) اگه یک بار دیگه، از کسی چنین حرفی درباره خودم بشنوم، دیگه از ملاطفت و "بیا ثابت کنم راستش رو گفتم" و "اعتماد کن" و فلان خبری نیست. جوری تو روش وامیستم که حالیش بشه من نه از خودش نه از صد تا گنده تر از باباش ترسی ندارم.
مفهوم؟