چند وقتی بود که ماجرای تلگرام برام یه مقدار جالب شده بود و کنجکاوم کرده بود. برای همین، تحقیق میکردم تا ببینم چه خبره پشت این نرمافزار عجیب و غریب.
شروع ماجرا از اینجاست که، اگه به خاطر داشته باشید، مهمترین قابلیتی که تلگرام رو بین سایر پیامرسانها به محبوبیت رسوند، قابلیت ارسال فایل (با فرمت دلخواه) بود. و جالب اینجا بود که حجمی که میتونید توی تلگرام ارسال کنید، نامحدوده. فایلهای چندین گیگابایتی رو میشه به راحتی توی تلگرام فروارد کرد و انتقال داد. به این اضافه کنید که تلگرام تاریخچهی پیامها رو هم نگه میداره و اگر شما حتا هیستوری پیامهاتون رو با یک نفر پاک بکنید، بعدن دوباره میتونید به اون پیامها رجوع کنید؛ یعنی تلگرام این فایلهای چندین گیگابایتی رو حتا وقتی هیچکدوم از دو طرف ارسال و دریافت کننده روی دستگاهشون نداشته باشن، نگه میداره. اما نکتهی مهمتر، اینه که سرعت آپلود کردن روی و دانلود کردن از تلگرام بسیار بالاست و پایدار هم هست. پیش نمیآد که برای مثال وسط دانلود کردن ناگهانی و بی دلیل خاصی دانلود قطع بشه یا سرعت آپلود و دانلود پایین باشه. نه، آپلود و دانلود در تلگرام به پایدارترین و سریعترین شکلی که اتصال اینترنت شما اجازه میده رخ میده.
معنای این پاراگراف بالا، به طور خلاصه اینه که تلگرام حافظهی ابری بسیار بسیار بسیار بزرگ و قدرتمندی داره. هزینهی نگهداری چنین پایگاهدادهی ابری بزرگ و قدرتمندی، به معنای واقعی کلمه، نجومیه. از طرفی، برای اینکه این سرعت و پایداری رو داشته باشه تلگرام، علاوه بر زیرساختهای فیزیکی قدرتمند نیاز به یک تیم توسعهدهنده و نگهدارندهی بسیار بسیار توانمند هم هست. این شد که به فکر تحقیق دربارهی سازوکار این شرکت افتادم تا ببینم منبع درآمدش چطوره و این تیم قدرتمند و خارقالعاده از کجا دور هم جمع شدن. اما توضیحی که توی سایت تلگرام باهاش مواجه شدم این بود:
We believe in fast and secure messaging that is also 100% free.
Pavel Durov, who shares our vision, supplied Telegram with a generous donation, so we have quite enough money for the time being. If Telegram runs out, we will introduce non-essential paid options to support the infrastructure and finance developer salaries. But making profits will never be a goal for Telegram.
با در نظر گرفتن اینکه عمر تلگرام به سه سال و نیم میرسه، هزینهی نگهداری چنین زیرساختهای فوقعظیمی چنان نجومیه که این متن چیزی بیشتر از یک شوخی خندهدار نیست. دو برادر روس ناگهان تصمیم بگیرن برن آلمان و برای رضای خدا میلیونها دلار از جیب خودشون خرج کنن و پای هیچ درآمدی هم وسط نباشه تا مردم جهان بتونن یه نرمافزار پیامرسان رایگان داشته باشن؟
اول به این قضیه خوشبینانه نگاه کردم و گفتم لابد این متن دروغه و تلگرام هم مثل تمام شرکتهای رایانش و حافظهی ابری داره از دادهکاوی و تحلیل اطلاعات کاربرهاش و فروختن اونها پول در میآره. اما این چند وقت متوجه چیزی شدم که نگاه خوشبینانه رو از بین برد و ایدهی بدبینانه رو شدیدن تقویت کرد.
تلگرام هم مثل وایبر خدابیامرز، چند وقتی میشه که شروع کرده به تولید استیکرهای خودش و منتشر کردن اونها. توی این بستهی استیکرها که میگشتم، متوجه شدم بعضی از استیکرهای بعضی بستهها یه مقدار زشت و ناشایسته، و حقیقتش زیاد خوشم نیومد، اما باز خوشبینی به خرج دادم و در حد یه شیطنت بیادبانه بهش نگاه کردم. ولی امروز وقتی دوباره پیام تلگرام رو که خبر از منتشر شدن بستههای جدید استیکرش داده بود دیدم و بستههای جدید رو زیر و رو کردم، متوجه شدم این استیکرهای زشت بسیار هم از نظر تعداد و هم از نظر شدت وقاحت گسترش پیدا کرده، تا جایی که چند بستهی «علنن س.ک.سی» و یکی دو بستهی علنن «پو.رنوگرافیک» دیدم و میشه گفت مطمءن شدم که خوشبینانه نگاه کردن به ماجرای این تلگرام، دیگه کار عاقلانهای نیست.
شرکتی که افتخارش به اینه که صد میلیون کاربر داره، آیا انقدر بیملاحظهست که نمیدونه نباید محتوای پو.رنوگرافیک تولید کنه، چون ممکنه برای جمع کثیری از مخاطبهاش نامناسب و ناراحت کننده باشه؟ این مطلب رو هرکسی میدونه؛ فکر نمیکنم توی این مطلب اختلاف نظری داشته باشیم. پس چرا یک شرکت جهانی که جزو یکی از پرجمعیتترین پیامرسانها محسوب میشه، باید انقدر بیملاحظه باشه نسبت به مخاطبهاش، و انقدر راحت به خودش اجازه بده استیکرهایی با موضوع شیطانپرستی و پو.رن و مسایل جنسی و توهین به ادیان (شوخی نمیکنم، میتونید توی لیست استیکرهای تلگرامتون ببینید!) تولید کنه؟ آیا نمیدونه که از بچههای ۱۰ ساله تا بزرگهای ۷۰ ساله دارن از این نرمافزار استفاده میکنن؟
دلیلش... فکر نمیکنم نیازی به توضیح داشته باشه.
صرفن حس کردم باید بگم.
یا علی.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
این لیست استیکرهاییه که توی متن عرض کردم.
https://www.artstation.com/artwork/xoYA1
این مجموعه بسته، به نام بستههای استیکر با موضوع اساطیر و افسانههاست. آیا ما اونقدر افسانه و اسطوره کم داریم که باید از این شخصیتها استفاده بشه؟ بافومث، لیلیث، لوکی؟ بجز لپرکان (که اون هم اگر بدبینانه نگاه کنیم نماد حرص و طمعه) کدوم یکی از این اساطیر نماد و نشونهی خوبی هستن و شخصیت خوبی دارن؟
https://stickersearch.net/telegram/packs/cheerleader-girl
یک بستهی دیگه هم هست که متاسفانه توی اینترنت پیداش نکردم. لطفن برید و توی لیست آخرین استیکرهایی که تلگرام منتشر کرده، به نام زیگموند فروید ببینیدش.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
یه نگاهی هم بندازید به دور و برتون، ببینید چقدر خودتون و اطرافیانتون چقدر از کاراتون رو با تلگرام انجام نمیدید/نمیدند. ببینید که چقدر وابستهی تلگرام هستیم. ما و تمام ارتباطهامون.
بازیکن وقتی وزیرش رو از دست میده، توی بازی به حالتی شبیه فلج دچار میشه. وزیر بین تمام مهرهها بازترین محدوده حرکت رو داره، پس همزمان بیشترین تهدید و حمایت رو میتونه انجام بده. به همین دلیله که تیم حریف معمولن به همون اندازه که از وزیر میترسه و سعی میکنه وزیر حریفش رو مدیریت کنه، روی حذف کردنش هم برنامه ریزی میکنه. چون میدونه که با حذف وزیر تمام مهرههاش فضای نفس کشیدن پیدا میکنن. فرصتی پیدا میکنه تا به خونهها و مهرههایی که پیشتر تحت حمایت وزیر بودن دست ببره. چون میدونه وزیر تا وقتی که توی صفحهی بازی هست و وجود داره، حتا اگر زیاد حرکت داده نشه، حتا اگر وزیر چندین حرکت خاموش باشه، باز هم تاثیر حمایت و تهدیدش روی تمام صفحه و تمام بازی مشهوده.
با از دست رفتن وزیر، بازیکن حتا اگر تعداد زیادی مهره براش باقی مونده باشه، حتا اگر فیلهاش و اسبهاش رو داشته باشه، باز از این حس فلجی رهایی نداره. میدونه که اسب قدرتمنده، میدونه که رخ ابزار کاراییه، اما فراموش نمیکنه که هیچ مهرهآی نمیتونه براش جای وزیر رو بگیره.
اینجور مواقع، خلا وزیر روی تمام بازی حاکم میشه خلایی که هیچکس توان پر کردنش رو نداره. و تنها امیدی که میشه داشت، اینه که یه سرباز خاموش که تمام مدت بازی آهسته و دور از چشم به سمت سطر آخر حرکت کرده، بتونه خودش رو به سطر آخر برسونه، و بازی وزیر جدیدی به خودش ببینه.
شاید فقط اینطور باشه که مهرهها دوباره حامی پیدا کنن،
و امید.
دیشب، جای شما خالی، کنسرت استاد بزرگوار شهرام ناظری و پسر نیکش، حافظ ناظری بودم.
یه مجموعه چیزهایی دیدم، خوب و بد، درهم. گفتم که شرح بدم، که شما هم دیده باشید.
یکم: روی پوستر برنامه، تصویر حافظ بسیار بیشتر از استاد توی چشمه. ناراحت بودم که داره از پدر استفاده میکنه و شاید کنار میذاره ایشون رو. اما توی خود کنسرت، رفتار حافظ، طوری بود انگار فقط یکی از نوازندههای گروه باشه. اومد نشست، حتا سلام و احوال پرسی نکرد با مهمان ها و در تمام دو ساعت و اندی طول کنسرت، نه توضیحی درباره آلبومش داد و نه خود اجرا و نه هیچ چیز دیگه. تمام صحبت ها رو استاد انجام دادن. از مقدمه و خوشآمد گویی، تا معرفی حضار برجسته، تا توضیح درباره قطعهها، همه و همه. فقط در نیم ساعت آخر و قبل از اجرای آخرین قطعه بود که حافظ سلام کرد و از مسئولین برگزاری کنسرت، اسپانسرها، تهیه کننده و غیره تشکر کرد. بسیار این حرکتش برای من معنیدار و شاید لذتبخشترین اتفاق دیشب بود. حقیقتن از این احترام و قدرشناسی لذت بردم، و شک ندارم که نتیجهش رو خواهد دید این پسر.
دوم: چقدر صدای استاد نیکه، چقدر نیک... دهان که باز کردن به سلام و خوشآمد، آروم شدم. زنده باشن. و نخستین کنسرتی بود که میدیدم نوازندهها همه درجهی یکن و همه فوقالعاده.
سوم: دوستان، بزرگواران، وقتی بنده این همه راه از خونه پا شدم با مشقت اومدم برج میلاد، این دردسرها رو برای شنیدن صدای عزیز شما تحمل نکردم. اومدم صدای استاد رو بشنوم. اگر از صدای خودتون خیلی خوشتون میآد، توی خونه نوارهای استاد رو بذارید و باهاش همخوانی کنید. بنده هم اگر یه وقت هوس کردم آهنگهای استاد رو با صدای شما بشنوم، خبرتون میکنم.
چهارم: سلفی گرفتن با استاد، با حافظ، با نوازندگان، با دکور صحنه، با استندها و بنرهای اجرا رو می تونم (تا حدی) درک کنم. اما سلفی گرفتن با جمعیت حاضر در کنسرت؟ سلفی گرفتن با صندلیهای خالی بعد از اجرا؟ برادرم، چی زدی صبح؟
پنجم: قطعه نخست که تموم شد، استاد گفتن این همه فرد توی یک فضای چنین بسته و این همه سکوت، عجیبه و کم دست یافتنی. سکوت در یک کنسرت نشان شعور و فرهنگ شنوندهست و بزرگترین هدیه و نعمت و بازخوردیه که هنرمند میتونه از مخاطبش در یک اجرا بگیره. و تشکر کرد. تشکر استاد که تموم شد، ولولهای توی جمعیت افتاد، آمیخته به خنده. «ببین، ما رو میگه ها!» «وای ما چیقده باشعوریم!» «فرناز تو رو نمیگه ها. با من بود.» «خفه شو! (خنده) بیشعور!». خلاصه بخوام ترجمه بکنم خدمتتون، میشه دو جمله. 1- شما چقدر باشعورید. 2- کور خوندی بزرگوار. ما همون گوسفندی هستیم که بودیم.
ششم: در حال خروج از پارکینگ طبقاتی میلاد، بعضی از همشهریان عزیز دو لاینه کردن همون باریکهی خروجی رو. ترافیک عجیبی شد، و باعث شد همون عزیزانی که دولاینه کرده بودن هم دیرتر خارج بشن از پارکینگ. فرهنگ مصرف آب و حمایت از تولید ایرانی و غیره رو یاد گرفتیم، اما الحمدلله هنوز یاد نگرفتیم باید از سمت راست حرکت کرد. اصلن بهتر. کامل خداست.
هفتم: آدم وقتی به فکر اصلاح اجتماع و دیدگاه مردم باشه، تا حدی جسوره و سلحشور، انگیزه داره، اشتیاق داره. هرکسی رو میبینه که بی فرهنگه یا کار اشتباهی داره می کنه، حتمن تذکر می ده، می جنگه و فکر می کنه که من روزی اینها رو اصلاح خواهم کرد، اونا روزی خواهند فهمید. اما وقتی می بینی گاهی آشناهای دور و برت، حتا تلخ تر، وقتی میبینی پدر و مادرت هم افکار و ایده های این چنینی دارن، پوک می شی. انگار درونت رو جویدن و تف کردن بیرون. خالی.
درونت خالی، پشتت خالی، زیر پات خالی.
داشتم تحقیق مختصری توی سایت های کشاورزی می کردم، و طی این تحقیقات متوجه شدم درخت سیب، هر سال حدود 350 کیلو میوه می ده.
ضرب در بیست بکنی، میشه 7000 کیلو یا به عبارتی، هفت تن.
مقصود کلام؟ خلاصه و مفید عرض می کنم. شما اگه درخت بودی تا الان هفت تن سیب داده بودی. حالا که درخت نیستی و آدمی، تو این بیست سالت چه گلی به سرمون زدی؟
پ.ن 1) اگرم قصدِ زدنِ یه گلی به سرمون رو داری، بجنب. ده سال دیگه، درخته سه و نیم تن دیگه سیب بار داده ها! یه وقتی می رسه که دیگه نمیتونی بهش برسی. می گیری چی میگم؟ :))
سخن بزرگان: "هر لحظه ای که در زندگی خود به بطالت می گذرانید، به اندازه یک سیب در میزان پرثمر بودن زندگی، از درخت عقب می افتید."
پ.ن 2) عزیز دل، شما که حد غایت آرزوت جلو زدن از درخته، حتا فکر رقابت با آدما رو بیرون کن از سرت. جدی میگم. :))
پ.ن 3) یادمه یه روزایی می گفتی "من باید برم از این مملکت. تو این سگ دونی که به جایی نمی شه رسید.". شما یه زنگ بزن سفارت ایران تو کانادا، بگو برادرا اونجا یه درخت انجیری، گلابی ای، زالزالکی چیزی بکارن به جات. چرا این همه دردسرِ پول بلیت و ویزا و اینا؟ :)
پ.ن 4) انصافن، شما که از رقابت با درختم کنار کشیدی و یه سیبم نمیخوای بدی بهمون، حداقل انصاف داشته باش تو این چند سالی که زنده ای، سیبای ما رو نخور. می گیری چی میگم؟
سلام.
دوستان و عزیزان، یه عرض مختصر و مفید داشتم به محضرتون.
اگر احیانن جایی، چیزی از بنده می شنوید، اگر به گوشتون می رسه که بنده خطایی کردم، اشتباهی کردم، کار نادرستی کردم، به جای تحقیق کردن از در و دیوار، بیاید از خودم بپرسید. باور بفرمایید که بنده هیچ ترسی از هیچ احدی ندارم. خداروشکر همیشه اونقدر جسارت داشتم که اگر کاری کرده باشم، اگر حرفی زده باشم، زیرش نزنم. اشتباه کردن مگه مختص جن و پریه؟ مختص انسانه و منم انسانم. اشتباه می کنم و ترسی ندارم از گفتن حقیقت، هرچه که باشه. این رو برای بار دومه که دارم متذکر می شم در این وبلاگ.
اینکه شما به هر دلیل با بنده مشکلی دارید، ناراحتی ای اگر هست و بغضی اگر هست، و اگر قصد حل کردنش رو ندارید و قصد دارید پشت سرم حرف بزنید که: "بهداد فلان بود و بهمان کرد و چنان شد..."، جدن برام اهمیت چندانی نداره. اینکه ببینم دوستانم به واسطه ی بدگویی های شما دارن با بنده سرد می شن و تحویلم نمی گیرن و خودشون رو از من دور می کنن، - هرچند که تلخه، اما - گریزی ازش نیست. پس کنار میام باهاش. با تنهایی هم مشکل چندانی ندارم. دوست خوبی بوده برام همیشه...
خلاصه و تیتروار جمع ببندم.
1- باور بفرمایید من هیچ نمی ترسم از کسی که بخوام کارم یا حرفم رو تکذیب بکنم. اگر اشتباهی کرده باشم، معترف میشم و عذرخواهی می کنم و ابایی نیست.
2- اگر حرفی پشت سر بنده شنیدید، به جای احیانن تهدید و توهین و تهمت و هرچه، بیاید به خودم بگید و از خودم جویای احوال ماجرا بشید.
3- اگر پشت سر بنده حرفی می زنید، دو حالت بیشتر نیست. یا شنونده مشمول بند دوم میشه و از خودم صحت ماجرا رو جویا میشه، یا نمی پرسه و خودش رو ازم دور می کنه. کسی که اونقدر به بنده (نه به صداقتم، که به شعورم) اعتماد نداشته باشه که از خودم بپرسه، بنده نمیرم ازش پیگیر شم که "چه ت شده، چرا رفتارت اینطور شده." هرچند که رفاقتمون بهم بخوره و دلتنگی و تلخیِ بعدش...
شاد باشید و شایان.
O bonny Portmore, you shine where you stand
آه، پورتمور زیبا، تو پیوسته در درخششی
And the more I think on you the more I think long
و هرچه بیشتر به تو می اندیشم، انگار بیشتر غرق حسرت می شوم.
If I had you now as I had once before
اگر امروز تو همان گونه بودی که زمانی به یاد می آوردم
All the lords in Old England would not purchase Portmore.
تمام ارباب های انگستان قدیم نمی توانستند خریدار پورتمور باشند.
O bonny Portmore, I am sorry to see
آه، پورتمور زیبا، من متاسفم که می بینم
Such a woeful destruction of your ornament tree
چنین نابودی دردناکی را برای درخت زینتی ات.
For it stood on your shore for many's the long day
چرا که آن، روزهای بسیاری را بر ساحل تو سپری کرد
Till the long boats from Antrim came to float it away.
تا آنکه قایق های بلند آنتریم آمدند و آن را با خود بردند.
All the birds in the forest they bitterly weep
تمام پرندگان در جنگل، همه به تلخی سوگوارند
Saying, "Where shall we shelter or where shall we sleep?"
می گویند: حال سر پناهمان کجاست و جای خفتنمان کجا؟
For the Oak and the Ash, they are all cutten down
چرا که درختان بلوط و زبان گنجشک، همه را قطع کرده اند
And the walls of bonny Portmore are all down to the ground.
و دیوارهای پورتمور زیبا، همه افتاده بر خاک اند.
Bonny Portmore - Loreena McKennitt
یه غم تلخی تو شعرش و موسیقیش دیدم. اگر دیدیدش، جدیدن به فکر رفتم که چقدر پیشینیان ما تلخ بودن و غمگین. هر نمونه ای که از لالایی های محلی پیدا می کنم، به شدت تلخه و سنگین. شاید فرار ما به سمت تکنولوژی و دور شدن از اون ریشه ها، یه موهبت ضمنیِ دور شدن از این حجم و بار عظیمِ غم و هزاران دلِ گرفته یِ حالا خفته در خاک هم داشته با خودش.
اگر ندیدیدش هم، آهنگ رو توصیه می کنم به هر حال. قشنگه.
چیزی در ادبیات ایران هست، که من رو همیشه به تعظیم وا داشته و تحسین. نه از اون جنس تحسینِ عادت شدهی معمول که برای حافظ به کار می بریم، که به به عجب واژ آرایی و ایهام و تصویری، عجب نظم قدرتمند و فلانی و بیساری - اون هم در حالی که حتا نمی تونیم به اطمینان بگیم یک بیتش رو فهمیدیم.
یا سعدی رو تحسین می کنیم که شعر های سهل و ممتنع داره، و ما چه میدونیم که سهل و ممتنع چیه و با فرمونِ "همه چه چه زدن و به به کردن، پس ما هم بزنیم و بکنیم" میریم جلو.
اما من همیشه اثری رو در ادب ایران تحسین کردم، نه به خاطر اینکه باید تحسین میکردم، بل به خاطر اینکه خودش من رو به عجز انداخته.
درباره شاهنامه صحبت میکنم.
نه ادعای شاهنامه شناسی دارم، و نه حتا شاهنامه خوانی. اما همونقدر که گه گاه و پراکنده خوندم و شنیدم، هربار حیرت کردم. این اثر مال هزار سال پیشه. هزار سال کم نیست برادر، خواهر من. نثرِ کمتر از صد سال پیش رو می خونیم و جذبمون نمی کنه. روایت های یه مقدار قدیمی تر، برامون کُنده. داستان های قدیمی، حرف ها و قصه های تکراری دارن. اما شاهنامه... کلام این کتاب اونقدر مدرنه، که باورکردنی نیست!
فریدون فرخ، فرشته نبود. :: ز مشک و ز عنبر سرشته نبود.
ز داد و دهش یافت این نیکویی :: تو داد و دهش کن، فریدون تویی.
یا داستان معروف سیاوش، یا داستان رویارویی اسفندیار و رستم، که چه مقدمه عجیبی داره، یا داستان معروف رستم و سهراب، که چقدر خارق العاده، شاید بشه گفت یکی از قدیمیترین ضدقهرمانهای تاریخ جهان رو میسازه.
قصههای شاهنامه اونقدر زیبا و پر کشش هستن، اونقدر ساختمان روایی مدرن و بی زمانی دارن که حیرت میکنی. خلاقیتی که توی این داستانها هست، داستان ایرج و سلم و تور، داستان نفوذ دو رامشگر به دربار ضحاک، داستان حماسی و عظیم عبور سیاوش از آتش، داستان بی مانندِ سپاهِ هوشنگ، مرگ کیومرثشاه، و...
این کتاب با بقیه فرق داره. شاهنامه، مرزباننامه و کلیله و دمنه و هزار و یک شب نیست. شاهنامه، یکی از محکمترین و مدرنترین داستانهاییه که در ادب فارسی وجود داره. باورم کنید.
و شخصن، عقاید وطنپرستانهی فردوسی رو عمیقن ستایش میکنم.
سیاوش نیام، نز پریزادگان
از ایرانم، از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از دوستان
سپندارمذ پاسبان تو باد
ز خرداد، روشن روان تو باد
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به کس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن میاد...
دانلود آهنگ ایران
اثری از علیرضا قربانی، فریدون خلعتبری، ابوالقاسم فردوسی
خلاصه که، من سعی می کنم، شما هم سعی کنید حداقل یک بار شاهنامه رو بخونید. ارزشش رو خواهد داشت، بدون تردید.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پ.ن) بعد از مدت ها آپدیت کردم وبلاگ رو، بنا به یادآوری عزیزی. دمش گرم.
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری،
نشاید که نامت نهند آدمی...
گوساله!