تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

طبقه بندی موضوعی
پروژه اویلر

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

توی ماشین، به سمت دانشگاه شهید بهشتی.

ضبط ماشین رو از داشبورد در آوردم و چپوندم سر جاش. سیمش رو هم وصل کردم به گوشیم تا از آهنگای خودم بذارم.

از اول لیست موزیک شروع کردم تا پایین،  همینجوری پایین و پایینتر اومدم و هیچی پیدا نکردم. هیچی که بتونم توی ماشین، جلوی مادرم بذارم پیدا نکردم.

بهرام، هیچکس، ایونسنس، پایدار، دث پانچ، بیداد، کابوس، پالت، امینم، نامجو، بامداد، موسیقی متن دیابلو، جو ساتریانی، توپاک، جاستینا و...

نهایتش "از خون جوانان" شجریان رو گذاشتم، اما خودم رفتم توی فکر. من چرا نباید چیزی که هستم، جلوی خانواده م باشم؟

دنبال دلیلش نیستم. کلیشه "فاصله نسل ها و انتظارات ناصحیح و عدم درک متقابل" و ازین چیز ها که مشخصه. اما ناراحتم ازین قضیه. حیفه.

حیفه که این پرده هست. حیفه که این پرده اونقدر سنگینه که من حتا نمیتونم بگم دارم با یه سری آدم کتابخونی گروهی می کنم. نمیتونم بگم مدیرترجمه فلان سایت خانمه. نمیتونم بگم من مراسم داستان نویسی افسانه ها بودم، و مجبورم بگم با نیما و علیرضا رفتیم انقلاب و خیلی اتفاقی گیتا گرکانی و احسان رضایی رو دیدیم. نمیتونم بگم وبلاگ دارم. نمیتونم بگم داستان می نویسم، بازی مینویسم، دارم روی یه سه گانه کار می کنم و و و...

اینا حسرت هاشه، اما یه درد هم داره.

از بچگی همه من رو بهداد شاد و شنگول و هیجان زده و هایپر شناختن. اما من زودتر از چیزی که باید، با خیلی چیزا آشنا شدم. با خیلی درد ها، خیلی حسرت ها، خیلی دل آشوب ها و خیلی قرار ها...

کسی نفهمید که من زودتر از چیزی که باید، بزرگ شدم. تحمل ناراحتیم رو ندارن. تحمل افسردگیم. نمیتونن بفهمن که من هم آدمم. من هم میتونم یه روز اعصاب نداشته باشم. یه روز حوصله نداشته باشم. یه روز دلم بخواد در اتاقم رو ببندم، سرم رو فشار بدم به بالش و تا شب هق هق کنم.

به محض اینکه یکم رفتارم سرد تر میشه تو خونه، چنان رفتار مادر و پدرم گند میشه که میگم: «آقایون، خانم ها! گ* خوردم. خوبه؟ من عالی عالی ام.»

دلم لک زده برای خودم بودن...

نمیفهمن چرا باهاشون بیرون نمیرم. چرا وقتی میرن سفر اصرار دارم خونه بمونم و وقتی میرم سفر دوست دارم تنها برم، یا اگه باهام میان با خودم و تو تنهایی خودم بگردم.

خیلی بده که آدم آرزوش یکم دوری از خانواده باشه...

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

داشتیم توی ماشین آلبوم "نه فرشته ام نه شیطان" همایون شجریان رو گوش می دادیم که مادرم یکی از ناب ترین حرف های زندگیش رو زد.

- میگم، اگه یه وقت شجریان با پسرش دعواش بشه، میتونه بره "چرا رفتی؟" رو بخونه و پخش کنه. همایون با ترک دیوار یکی میشه!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هرچیزی بوی خودش رو داره. حتا هر مفومی. بودن، خواستن، رفتن، موندن، دیدن، شنیدن.

بعضی چیزا میرن و میگن که یه روز بر میگردن، اما وقتی مسیر رفتنشونو بو می کشی، می بینی رفتنشون بوی برگشتن نمیده...

صدا...

وقتی نور نیس، کی میفهمه چیه شفاف بودن؟ دیده نمیشه الماس تو شب...

از شبی که نتایج انتخاب رشته اعلام شد، این خط مدام داره توی ذهنم تکرار می شه.

من رتبه م بد نبود خدا رو شکر و اولویت 4 امم قبول شدم. در حالی که میتونستم اولویت دوم قبول بشم و در غیر این صورت، حتمن سومی.

یعنی منی که باید به عنوان ورودی های اول علم و صنعت قبول می شدم، حتا جزو ورودی های آخرش هم نبودم. الآن 25 نفر جای من رو گرفتن و من افتادم بهشتی.

یکی از دوستام اولویت 37 قبول شده. یکی دیگه 49. همه کسایی بودن که رتبه زیر 2000 داشتن.

من مشکلی با بهشتی ندارم. بهشتی جزو 6 تا دانشگاه درجه 1 تهرانه و قطعن 10 تا دانشگاه تاپ کشور. مشکل من حقه. حق.

آیا اون 25 تا صندلی علم و صنعت که یکی از اولی هاش جای من بوده، کسایی که روشون می نشینن لیاقت منو دارن؟ کسایی که جلوتر از من پذیرش شدن توی علم و صنعت و امیرکبیر، آیا هیچکدوم به اندازه من، اصلن نصف من از کامپیوتر سر در میارن؟ نصف من کد نویسی و تحلیل الگوریتم بارشون هست؟ نصف من کار با ساختمان داده بلدن؟ هان؟

آیا کسی که میره مهندسی شیمی تهران، لیاقت و سواد و علاقه دوستمو داره؟

ایناس که حالمو بد می کنه...

حس می کنم حقم خورده شده. حق همه مون خورده شده. می سوزم...

* * *

نشستم وسط گندابی که باز باید خودمو بکشم بالا از میون کرمای توش... مثل بقیه لحظات عمرم. بکشم بالا که بیفتم تو گنداب بعدی، دیده نشدن بعدی، کنار کرم های بعدی.

از الان پیشبینی می کنم تمام زندگیم به دست و پا زدن تو لجن بگذره تا بیام بالا و رو به آسمونی که معلوم نیس اصلن چلچله ای توش پرواز می کنه یا نه، فریاد بزنم:

«من کرم نیستم! جای من اینجا نیست!»

چرا افق نداره این مرداب؟ تا چشم کار می کنه آسمونی نیست... پس چیه بالا سرمون؟

اگه آسمونی نیست، پس چلچله ها کجا پرواز می کنن؟

اگه چلچله ای نیست...

پس،

این صدا از کجا داره میاد...؟

آپدیت) یکم گذشته بود و آروم شده بودم. رفتم مدرسه برای راست و ریس کردن مدارک دانشگاه و در طی پروسه ش تعدادی از بچه ها رو دیدم و خبرهای خیلی های دیگه رو شنیدم و باز داغ کردم...

داغ کردم از رتبه 800 ای که مردود شده. مردود. از المپیاد کامپیوتری ای که شهر تهران قبول نشده. المپیاد ریاضی ای که رفت آمل.

تلخه ته زبونم.

خوب!

حرفام مستنده. راز بقا مایه س.

 اینجا آب از دست کسی نمیچکه. خیالت راحت...

هزینه بالاس، جیب

جواب که نمیده هیچ،

می کنه سوال...

با اینکه نبودی بی بخار، کشیدی

از آب بیرون نکشیدی گلیمتو هنوز

دیروز مثل امروز مثل فردا

زیر چشما کبود، خیره به ساعت

صدات از گلوت در نمیاد، هیچی.

چون ریختی دور جوونیتو، پاره شدی سر کار، واسه شندرغاز ته ماه...

تنها امیدت خداست

تو این هیر و ویر،

یکی میده شعار

یکی میگه از در و داف

یکی هم می کنه توهین به اعتقادت. یکی که سر تا پای وجودش اشتباهه.

ببین، اینا فکر من و تو نیستن. فقط میخوان از شرایط بکنن استفاده...

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ورس پیشین حاصل توهین هایی بود که در این مدت به اعتقاداتم شد. خیلی هم زور داره. کسی که داره توهین می کنه پشت میزش تو رسانه جهانی نشسته و داره زر می زنه.

ولی من از اون حرصم نمیگیره. ازین حرصم میگیره که دور و بریای خودم میرن حرفاش رو گوش میدن و هار هار می خندن باهاش. اینه که اذیتم می کنه...

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

میگن اگه نیتت خوب باشه، بالاخره به چیزی که میخوای میرسی. شاید دیر بشه، ولی میرسی.

الان رسیدم. همیشه میخواستم با همه دوست باشم و برای همین با همه عین کف دست روراست بودم. چیزی رو از کسی پنهان نمی کردم. اگه می پرسید بهداد فلان چیز رو می دونی، نمیگفتم نه. میگفتم آره، اما بهتره نگم بهت. بهتره ندونی.

تا الان این به هر چیزی منجر شده بود جز چیزی که می خواستم. اما امشب،

بالاخره دیدمش.

امیدوارم اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم تا این وضع خوب تغییر نکنه. البته بعضی وقتا گوساله هایی هم هستن که مانع میشن، اما خب اونا که دیگه دست من نیستن.

هستن؟

- - - - - - - - - - - - - - - - - - -- - - - - - - -

- تو کارت چیه؟

- من آهنگسازم.

- (خنده)

- به چی می خندی؟

- خو خنده داره دیگه! آهنگه که نمیسازن! مگه خونه س که بسازن؟

- پس آهنگ رو چیکار می کنن؟

- میزنن! برو تو کوه و دشت، گوش کن. خدا این همه آهنگ گذاشته برات. یکیشه بردار بزن...