O bonny Portmore, you shine where you stand
آه، پورتمور زیبا، تو پیوسته در درخششی
And the more I think on you the more I think long
و هرچه بیشتر به تو می اندیشم، انگار بیشتر غرق حسرت می شوم.
If I had you now as I had once before
اگر امروز تو همان گونه بودی که زمانی به یاد می آوردم
All the lords in Old England would not purchase Portmore.
تمام ارباب های انگستان قدیم نمی توانستند خریدار پورتمور باشند.
O bonny Portmore, I am sorry to see
آه، پورتمور زیبا، من متاسفم که می بینم
Such a woeful destruction of your ornament tree
چنین نابودی دردناکی را برای درخت زینتی ات.
For it stood on your shore for many's the long day
چرا که آن، روزهای بسیاری را بر ساحل تو سپری کرد
Till the long boats from Antrim came to float it away.
تا آنکه قایق های بلند آنتریم آمدند و آن را با خود بردند.
All the birds in the forest they bitterly weep
تمام پرندگان در جنگل، همه به تلخی سوگوارند
Saying, "Where shall we shelter or where shall we sleep?"
می گویند: حال سر پناهمان کجاست و جای خفتنمان کجا؟
For the Oak and the Ash, they are all cutten down
چرا که درختان بلوط و زبان گنجشک، همه را قطع کرده اند
And the walls of bonny Portmore are all down to the ground.
و دیوارهای پورتمور زیبا، همه افتاده بر خاک اند.
Bonny Portmore - Loreena McKennitt
یه غم تلخی تو شعرش و موسیقیش دیدم. اگر دیدیدش، جدیدن به فکر رفتم که چقدر پیشینیان ما تلخ بودن و غمگین. هر نمونه ای که از لالایی های محلی پیدا می کنم، به شدت تلخه و سنگین. شاید فرار ما به سمت تکنولوژی و دور شدن از اون ریشه ها، یه موهبت ضمنیِ دور شدن از این حجم و بار عظیمِ غم و هزاران دلِ گرفته یِ حالا خفته در خاک هم داشته با خودش.
اگر ندیدیدش هم، آهنگ رو توصیه می کنم به هر حال. قشنگه.
پسرعموی پدرم، بیش از سی ساله که ساکن اتریشه. دیشب، ساعت 11 رسید خونه مون. بلافاصله با مادرش تماس گرفت.
- سُلام مامان جان. خوبِن؟ احوالِتَ خوبَه؟ مو بگوفتُم مامان ای ساعت دِ خُوَ، ولی گوفتُم دِگه وظیفهسته و زنگِشَ مِزنُم. دِگَه شرمنده، دِ خو هم بیِین، بیدارتَ کیدُم. بِرِن د خو رویین. خدافظ.
( سلام مامان جان، خوبید؟ احوالتون خوبه؟ من گفتم مامان این ساعت خوابه ها، ولی گفتم دیگه وظیفه ست، بهتره زنگ بزنم بهش. دیگه شرمنده، خواب هم بودین، بیدارتون کردم. برین بخوابین. خداحافظ.)
و امروز، داشت با برادرش که بسیار بیش از 30 ساله ساکن آمریکاست تلفنی صحبت می کرد.
- خدافظ سعِد جان. خانُمتم سُلامشَ برسَن، خدا نگهدارِتَ. گوشی رو مِتُم به رضا. (رو به پدرم) بیا گوشی رو بگیر، سعید کارت داره.
(خداحافظ سعید جان. به خانمت هم سلام برسون. خدا نگهدارت. گوشی رو میدم به رضا (پدر بنده).
از اون طرف خط، سعید، دوباره شروع کرد به صحبت کردن، گویا به این مضمون که: تو چرا با رضا تهرانی حرف میزنی؟
- ها ای رُضا هم هِچ اثری ازو رُضای قدیم د توش نمَنده. دگه او چیزی که فک منی نِیه. به کل او ریشه و اساسشه فُراموش کیده. (با خنده)
(آره، این رضا هیچ اثری از اون رضای قدیم توش نمونده. دیگه اون چیزی که فکر می کنی نیست. به کل اون ریشه و اساسش رو فراموش کرده.)
و برام بسیار عجیب و جالب بود. یاد رفقای خودمون افتادم، توی چتها یا گفتگو های روزمرهمون.
- دونت جاج می، خب؟
- اوه، آی لاو یو دود!
- هی! واتس رانگ من؟!
و خب...
و همین.
در مجموع،
خاک بر سرمون. :)) آمین.
چیزی در ادبیات ایران هست، که من رو همیشه به تعظیم وا داشته و تحسین. نه از اون جنس تحسینِ عادت شدهی معمول که برای حافظ به کار می بریم، که به به عجب واژ آرایی و ایهام و تصویری، عجب نظم قدرتمند و فلانی و بیساری - اون هم در حالی که حتا نمی تونیم به اطمینان بگیم یک بیتش رو فهمیدیم.
یا سعدی رو تحسین می کنیم که شعر های سهل و ممتنع داره، و ما چه میدونیم که سهل و ممتنع چیه و با فرمونِ "همه چه چه زدن و به به کردن، پس ما هم بزنیم و بکنیم" میریم جلو.
اما من همیشه اثری رو در ادب ایران تحسین کردم، نه به خاطر اینکه باید تحسین میکردم، بل به خاطر اینکه خودش من رو به عجز انداخته.
درباره شاهنامه صحبت میکنم.
نه ادعای شاهنامه شناسی دارم، و نه حتا شاهنامه خوانی. اما همونقدر که گه گاه و پراکنده خوندم و شنیدم، هربار حیرت کردم. این اثر مال هزار سال پیشه. هزار سال کم نیست برادر، خواهر من. نثرِ کمتر از صد سال پیش رو می خونیم و جذبمون نمی کنه. روایت های یه مقدار قدیمی تر، برامون کُنده. داستان های قدیمی، حرف ها و قصه های تکراری دارن. اما شاهنامه... کلام این کتاب اونقدر مدرنه، که باورکردنی نیست!
فریدون فرخ، فرشته نبود. :: ز مشک و ز عنبر سرشته نبود.
ز داد و دهش یافت این نیکویی :: تو داد و دهش کن، فریدون تویی.
یا داستان معروف سیاوش، یا داستان رویارویی اسفندیار و رستم، که چه مقدمه عجیبی داره، یا داستان معروف رستم و سهراب، که چقدر خارق العاده، شاید بشه گفت یکی از قدیمیترین ضدقهرمانهای تاریخ جهان رو میسازه.
قصههای شاهنامه اونقدر زیبا و پر کشش هستن، اونقدر ساختمان روایی مدرن و بی زمانی دارن که حیرت میکنی. خلاقیتی که توی این داستانها هست، داستان ایرج و سلم و تور، داستان نفوذ دو رامشگر به دربار ضحاک، داستان حماسی و عظیم عبور سیاوش از آتش، داستان بی مانندِ سپاهِ هوشنگ، مرگ کیومرثشاه، و...
این کتاب با بقیه فرق داره. شاهنامه، مرزباننامه و کلیله و دمنه و هزار و یک شب نیست. شاهنامه، یکی از محکمترین و مدرنترین داستانهاییه که در ادب فارسی وجود داره. باورم کنید.
و شخصن، عقاید وطنپرستانهی فردوسی رو عمیقن ستایش میکنم.
سیاوش نیام، نز پریزادگان
از ایرانم، از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از دوستان
سپندارمذ پاسبان تو باد
ز خرداد، روشن روان تو باد
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به کس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن میاد...
دانلود آهنگ ایران
اثری از علیرضا قربانی، فریدون خلعتبری، ابوالقاسم فردوسی
خلاصه که، من سعی می کنم، شما هم سعی کنید حداقل یک بار شاهنامه رو بخونید. ارزشش رو خواهد داشت، بدون تردید.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پ.ن) بعد از مدت ها آپدیت کردم وبلاگ رو، بنا به یادآوری عزیزی. دمش گرم.