تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

طبقه بندی موضوعی
پروژه اویلر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاییز» ثبت شده است

خرابه‌ی پاییزی

خراب می‌شویم زیر باران.

نگاهمان می‌کنند خط به خط چراغ‌های قرمز ماشین ها،‌ که پشت چراغ قرمز ایستاده اند و منتظر.

پنج، چهار، سه،‌ دو...

سبز.

خراب می‌شویم زیر باران. آنجا که آب جوی‌هایش انگار با اشتیاق شیرجه می‌زند و خودش را هر لحظه جلوتر می‌اندازد تا به معشوقش برسد. به زمین.

خراب می‌شویم زیر باران. آنجا که آسمان سیاه است و سیاه و سیاه و گاه، انگار لحظه‌ای خداوند رویش را گردانده باشد و برق ماه در چشمانش افتاده باشد و انعکاسش به زمینِ ما ریخته باشد، لحظه‌ای تمام آسمان روشن می‌شود. کمی که صبر کنی، صدای آه عشاقش را خواهی شنید، که به همان آسمان بلند می‌شود.

خراب می‌شویم زیر باران. آنجا که موتورسوار مهربان می‌ایستد و می‌گوید: «میخواهی تا جایی برسانمت؟ خیس می‌شوی زیر باران.» و می‌گویم: «ممنون آقا. خیس شدن زیر باران را دوست دارم. خراب می‌شوم زیر باران.»

خراب می‌شویم زیر باران. آن لحظه که کم کم احساس می‌کنیم یقه کاپشن مان خیس شده. احساس می‌کنیم از آستین هایمان آب می‌چکد. و چند دقیقه بعد، فقط چند دقیقه بعد آنچنان خیس می‌شویم که حتا نمی‌فهمیم پایمان را تا مچ در چاله‌ی آبی گذاشته ایم.

خراب می‌شویم زیر باران. آنجا که باد می‌توفد و می‌توفد. وقتی که باد در شهر رقص و خودنمایی می‌کند، برگ چنار‌ها دست می‌زنند به افتخار این رقص. انگار تشویقش می‌کنند: باز هم برقص باد زیبا. باز هم پای بکوب. که شهرم سخت غمگین است. که شهرم سخت غمگین است باد عزیز. خوب و با اشتیاق پای بکوب. نه، اینطور نمی‌شود؛ غم دلت را کنار بگذار و پای بکوب. مردم شهر من دلشان به قدر کافی پر است. به قدر کافی تنها شده اند باد عزیز. تو دیگر غمین نتوف. هیچکس با دل گرفته سماع نمی‌کند.

خراب می‌شویم زیر باران. آنچه که چنان تند می‌شود و باد چنان محکم به تنت می‌کوبد که انگار می‌خواهد تو را با خود ببرد. می‌گوید: بیا، بیا که اینجا شهر تو نیست. جای بهتری می‌شناسم. مردمانش این قدر سنگین دل نیستند. آسمانش اینقدر سنگین نیست. اینقدر سخت غرش نمی‌کند. بیا ببرمت به شهری که آفتاب از دل مردمانش می‌تابد نه از خورشید بالای سرشان.

خراب می‌شویم زیر باران. آنجا که بارانش چنان تند و چنان تند و عاشقانه می‌بارد که دیگر قطره قطره نمی‌بینی‌اش. قطره قطره نمی‌فهمی‌اش. رشته‌هایی سپید می‌بینی از دلِ دلِ دلِ آسمان که وصل شده اند به زمین. رشته‌هایی که انگار هرکدام بند دل عاشقی هستند. باران که بند بیاید، بند دل تمام عاشقان پاره می‌شود.

خراب می‌شویم زیر باران. آنجا که می‌شود عاشق‌ها را از دل‌های با قرار تشخیص داد. در باران‌های تند پاییزی، تنها عاشق است که می‌تواند سرش را بالا بگیرد و خیس شود. فقط عاشق است که زیر ضربه‌های لطیف این قطره‌ها چهره در هم نمی‌کشد؛ لبخند می‌زند.

ایمان بیاوریم، به نوازش آرام خداوند، وقتی از سراسر تنمان آرام آرام می‌چکد.

ایمان بیاوریم، به دلِ گرفته‌ی آسمان این شهر.

به دلِ گرفته‌ی مردمانِ زیر آسمانِ دل‌گرفته‌ی این شهر.

واران وارانه...

واران وارانه،‌ گل ریزه ریزه

عزیزکم،

گل ریزه ریزه...

وعده‌ی وهار دای،

عزیزکم،

یه خو پاییزه...

نازنین،

یه خو پاییزه...


چه شروعی برای پاییز می‌تونه قشنگ‌تر از یه جدایی باشه، یه چای گرم روی تراس ابری و بارونی، مص صورتت با قطره‌های کم تعداد بارون روی دستت و اشک ریختن با یه شعر پاییزی مثل این، به زبون پاییزی کردی و صدای پاییزی شهرام ناظری؟ ها؟