تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

طبقه بندی موضوعی
پروژه اویلر

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

هان... این است زندگی!


شب،،،

باز هم تنهایی،،،

خیابون شریعتی،،،

یه سوشرت با طرح گرافیتی که زیپش تا ته بالاست، دستام تو جیبشه و صورتم زیر سایه کلاهش قایم شده. چشام از اون زیر خط نور مغازه های پرنور و رنگ و وارنگ هفت تیر رو دنبال میکنن،،،

یه دستکش نیم انگشت. دست راستم توشه.

یه ساعت آبی - مشکی ساده و مزخرف، دور دست چپم! 

یه هدفون سامسونگ، یه سیم نازکش روش حک شده R، تو گوش چپ و اونی که یه L گنده روش داره تو گوش راستم. سیم کلفتش هم رفته تو یقه ام، از زیر سوشرت رد شده و از زیرش رفته تو جیب و سرش تو گوشیمه. برای، فکر کنم 20 امین بار تو اون ساعت، آهنگ Deep Blue Sea از Crimson Tides رو گوش میکنم.

قلم موبایلم، (به قول عبدون استایل Hey Joe!!! ) تو دهن و آروم با کیک های آهنگ هد میزنم،،،

سوز سرد بهمن، به سوشرت و تیشرت کلفت زیرش بیلاخ میده و تا مغز اسخونمو میسوزونه،،،

درامز آهنگ یهو چت میشه، چند تا کیک پشت هم و تحملم تموم میشه. دستامو از جیبم میارم بیرون و مغزم پر میشه از آهنگ،،،

کوله مو رو دوشم جا به جا میکنم. قدم زدنم تو اون سرما مشکل ترین قسمتشه،،،

چه میکنه گیتار الکتریک سولو،،،

نگاه میکنم به آسمون... به اشاره انگشتم هدفون هارو از گوشم در میارم... به زیپ سوشرت گیر میکنن و آویزون میمونن...

لعنتی... آسمون دیشب یه ستاره بیشتر داشت...

یه بار دیگه میشمرم... شاید یکی رو نشمرده باشم...

وسطش یهو خنده م میگیره! میخندم به دنیای مسخره خودم!

خیابون خالیه... وامیستم وسطش... از بچگی یکی از بزرگترین علاقه هام اینبود که واستم وسط یه خیابون عریض و خالی... دستامو باز کنم و بیخیال راه برم...

دستامو باز میکنم... سرمو میگیرم بالا... ی نفس عمیق...

چه لذتی دار وقتی شش هات و ریه ت پ میشن از هوای سرد زمستونی...

اینه دنیای من...!

اینه زندگی من...!

اینست زندگی...!