تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

طبقه بندی موضوعی
پروژه اویلر

اینجا باران صدا ندارد

اینجا باران صدا ندارد. اینجا باران صدا ندارد و نمیبا (رد) میدهد ذهن من، به دنبال اینکه نکند تلاقی چشما(نم) دارد هنوز، چشما(نم) دارد هنوز و خشک نمیدانم چرا نمیشود و میسوزد هنوز با تر...

نای راه رفتن ندارم و نان میخواهد مادرم و نای و نی و نان و نانوا و نوش و غیره و صد هزار نون و القلم که می آرایند واج ها را یکی پشت آن دگر...

گذشته به حدود حد و مرز نیم ساعت از جدال مادرم و من که پیروز مادرم بود و مغلوب، من. نمیدانم که باز چشمانم نمیشود، یا چشمانم باز نمیشود، که هرطور شده برخروشیده، خورشید درون گودی چشمم طلوع میکندو لبخند میزند بر صورت نازیبای مردی در صف، که با دو دست، صاف میکند شلواری را که نیست بر پای دختری تنها، که میدود در کنار اتوبان و صدایی ندارد باران چشمانش...

عشق، کمند انداخت و اسیر کرد م(را)هش نمیدادم به فریاد نخست، که سپس کوتاه، دیوار من دید و پرید از رویش و تیر بر قلبم زد و من ماندم و دخترکی در صف و آتش کوره ی نانوا که تنوره اش انگار از جان و دل من برمی آمد و نمیرسید بر دخترک. نان گرفت دخترک، رفت دخترک...

آری باران میبارد... باران مهربان تر از آنست که دریغ کند نرمی و لطافتش را از چرنده های روی زمینش. میبارد و حتا غم دل نشان نمیدهد بر ما. که نشان میدهد...

اما چه کسی از این مردم فروبرده سر در گریبان، تعجب کرده است که،

چرا دیگر باران صدایی ندارد...؟

  • ویسپار آریانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی