باز هم بهار و این ها...
- سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۱، ۰۲:۲۹ ب.ظ
طبق معمول، فصل عوض شد و ما نیز به همین دلیل، مجبور شدیم از اسم این نوشته صرف نظر کنیم و این نام خز و کلیشه و مزخرف را بگذاریم روش.
حس کشی خوب است. برگشت به اصل! آنچه بودم...
حس بی فایده بودن دارم. یه انگل بی خاصیت. اون از آزمون جامع که اول پایه میشم، اون از خونه که 24 ساعت دارم بازی میکنم.
اون از برنامه نویسیم که اونقد کار نکردم یادم رفته
اون از المپ کامپیوتر که همه میگفتن شانس طلا داری، اونقد نخوندم که الان فصل دوم علیپور رو هم یادم نیس.
این هم از کلاس ترکیبیات که جای اینکه سر کلاس باشم، در خدمت دکتر هنری هستیم و تو سایت داریم با شوق تلاش میکنیم یه مدیر بدبخت رو به 20 شکل مختلف جر بدیم.
خلاصه که حس جالبی نیست. درواقع کمی هم ترس داره.
یکی نیس بگه اخه این ممد(!) جان که اینجا نشسته، اون ریاضی ای که مثل خر توش میمونی رو، تو 10 ثانیه قورت میده.
اون نشسته که نشسته. به تو چه آخه؟
تو که همین کامپیوترتم که ادعات میشد، شانسی زدی درست در اومد.
فعلا که من زنده م هنوز و ثانیه ها هم که طی میشه
لحظات زندگی هم که طبق معمول بیخیالی سیر میشه
توی 24 ساعت فقط **چرخ زدن، آره اینا همه خوشیای کاذبه...
نمیدونم چه علفی دارم میخورم.
فقط گفتم که اگه مدتی بعد توی یکی از نهر های جریان سطح شهر دیده شدم، نگین چه شد و چه گذشت
عیدم که تبریک
دیگه حرفی نیس
میوت
...
- ۹۱/۰۱/۱۵