تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

طبقه بندی موضوعی
پروژه اویلر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسرت» ثبت شده است

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

توی ماشین، به سمت دانشگاه شهید بهشتی.

ضبط ماشین رو از داشبورد در آوردم و چپوندم سر جاش. سیمش رو هم وصل کردم به گوشیم تا از آهنگای خودم بذارم.

از اول لیست موزیک شروع کردم تا پایین،  همینجوری پایین و پایینتر اومدم و هیچی پیدا نکردم. هیچی که بتونم توی ماشین، جلوی مادرم بذارم پیدا نکردم.

بهرام، هیچکس، ایونسنس، پایدار، دث پانچ، بیداد، کابوس، پالت، امینم، نامجو، بامداد، موسیقی متن دیابلو، جو ساتریانی، توپاک، جاستینا و...

نهایتش "از خون جوانان" شجریان رو گذاشتم، اما خودم رفتم توی فکر. من چرا نباید چیزی که هستم، جلوی خانواده م باشم؟

دنبال دلیلش نیستم. کلیشه "فاصله نسل ها و انتظارات ناصحیح و عدم درک متقابل" و ازین چیز ها که مشخصه. اما ناراحتم ازین قضیه. حیفه.

حیفه که این پرده هست. حیفه که این پرده اونقدر سنگینه که من حتا نمیتونم بگم دارم با یه سری آدم کتابخونی گروهی می کنم. نمیتونم بگم مدیرترجمه فلان سایت خانمه. نمیتونم بگم من مراسم داستان نویسی افسانه ها بودم، و مجبورم بگم با نیما و علیرضا رفتیم انقلاب و خیلی اتفاقی گیتا گرکانی و احسان رضایی رو دیدیم. نمیتونم بگم وبلاگ دارم. نمیتونم بگم داستان می نویسم، بازی مینویسم، دارم روی یه سه گانه کار می کنم و و و...

اینا حسرت هاشه، اما یه درد هم داره.

از بچگی همه من رو بهداد شاد و شنگول و هیجان زده و هایپر شناختن. اما من زودتر از چیزی که باید، با خیلی چیزا آشنا شدم. با خیلی درد ها، خیلی حسرت ها، خیلی دل آشوب ها و خیلی قرار ها...

کسی نفهمید که من زودتر از چیزی که باید، بزرگ شدم. تحمل ناراحتیم رو ندارن. تحمل افسردگیم. نمیتونن بفهمن که من هم آدمم. من هم میتونم یه روز اعصاب نداشته باشم. یه روز حوصله نداشته باشم. یه روز دلم بخواد در اتاقم رو ببندم، سرم رو فشار بدم به بالش و تا شب هق هق کنم.

به محض اینکه یکم رفتارم سرد تر میشه تو خونه، چنان رفتار مادر و پدرم گند میشه که میگم: «آقایون، خانم ها! گ* خوردم. خوبه؟ من عالی عالی ام.»

دلم لک زده برای خودم بودن...

نمیفهمن چرا باهاشون بیرون نمیرم. چرا وقتی میرن سفر اصرار دارم خونه بمونم و وقتی میرم سفر دوست دارم تنها برم، یا اگه باهام میان با خودم و تو تنهایی خودم بگردم.

خیلی بده که آدم آرزوش یکم دوری از خانواده باشه...

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

داشتیم توی ماشین آلبوم "نه فرشته ام نه شیطان" همایون شجریان رو گوش می دادیم که مادرم یکی از ناب ترین حرف های زندگیش رو زد.

- میگم، اگه یه وقت شجریان با پسرش دعواش بشه، میتونه بره "چرا رفتی؟" رو بخونه و پخش کنه. همایون با ترک دیوار یکی میشه!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هرچیزی بوی خودش رو داره. حتا هر مفومی. بودن، خواستن، رفتن، موندن، دیدن، شنیدن.

بعضی چیزا میرن و میگن که یه روز بر میگردن، اما وقتی مسیر رفتنشونو بو می کشی، می بینی رفتنشون بوی برگشتن نمیده...