تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

طبقه بندی موضوعی
پروژه اویلر

Chapter 4: The Fall


شناسنامه جدیدمو گرفتم. قیافه ش شبیه پاسپورت شده. نوستالژی جلد قرمزش هم هیچوقت فراموش نمیشه ولی، دیگه اون ظاهر دقیانوسی رو هم نداره. داشتم نگاش میکردم. صفحه هاشو داشتم ورق میزدم.

مشخصات

تولد

مشخصات همسر

مشخصات فرزندان

مهر های اضطراری

انتخابات

فوت...

قشنگه نه؟ کل زندگیتو آخرش تو یه دفتر 7 صفحه ای تحویلت میدن.

دنیای عجیبی داریم. تو شناسنامه ش نمینویسن این آدم چند تا خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و اینا دیده. چند تا ازین اتفاقات کیهانی که هر 10000 سال یه بار میفتن رو دیده.

نمینویسن چه غذایی رو دوست داشت. نمینویسن آلبوم مورد علاقه ش چی بود.

شناختن آدما، واسشون خلاصه میشه به تاریخ تولد، نام همسر، نام فرزند، تاریخ وفات.

هه...

---------------------------

همیشه یه چیز رو تحسین کردم تو آدمای بزرگ. اینکه نخواستن سقوط کنن، یا حداقل سقوطشون دیده بشه. نمیخوان افول کنن و باشن.

زین الدین زیدان. تو اوج خودش، وقتی که بدون شک یه تنه فرانسه رو به فینال جام جهانی رسوند، خدافظی کرد. شاید حس کرده بود که پاس های درستش ممکنه از 92% به 90% برسه ازین به بعد... یا شاید هرچی

ولی توی اوج رفت و جاودانه شد.

مثال زیاده ازین دست.

نمیخوام بگم چیز خیلی خفن و فوق العاده ای ام، ولی همین چیز نسبتا قابل قبول، داره افول میکنه.

دارم چرت و پرت مینویسم. البته شاید چرت و پرت نباشن ولی خوب...

درهرصورت، تا وقتی حس کنم دوباره دارم اوج میگیرم و بالا میرم، اینجا رو میبندم. شایدم هیچوقت تو مسیرش نیفتادم، که دراون صورت، شاید بهتر باشه یه خدافظی درست حسابی بکنیم با اینجا.

خداحافظ دوست و دوستان و دوستان.

--------------------------

  • ویسپار آریانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی