تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

تاریکی درخشان

شکافت تاریکی، بدون زمان، بدون مکان...

طبقه بندی موضوعی
پروژه اویلر

آ مثل آرامش...

خسته ام. خسته، خسته، خسته...

برای بار 7 ام در آن ساعت، تب سنج را از روی سرم برمی دارم و به عدد تکراری 38 خیره میشوم.

روی موشواره را لایه ای از خاک گرفته. به خاطر پنجره چهار تاق باز اتاقم است! هنوز هم نمیخواهم ببنندمش.
تحمل کردن اتاقی خاک گرفته، در قبال نسیم خنکی که مدام می وزد و کمی آرامم میکند، و شنیدن صدای رعد و برق، در شب های گرفته و ابری بهاری. شاید هم صدای آرام بخش نجوای قطره های باران...

معامله خوبی است... نه؟

پوشه دانلود را باز میکنم. تجربه نابی است، غرق شدن در رویای دنیا های فانتزی.
گشت زدن در تفکرات بینظیر و خلاقیت بی حد کریس متزن...
پالت های رنگ پریده و پلان های عجیب و پر عظمت پیتر چانگ...
برای بار های صدم و هزارم، تحسین کردن استعداد فوق العاده بلیزارد، شخصیت پردازی کاراکتر هایی که هیچ نمیشناسیشان، اما در نگاه اول عاشقشان میشوی...

ظرافت آریل...

آرامش مالفیل...

خونسردی اثریل...

عظمت تیریل...

و اضطراب انسان گونه ی ایمپریوس...

دیوانه ات میکند!

اما همیشه لازم نیست در اینترنت و شاید رویا، به دنبال فانتزی بگردی! گاه، فانتزی خود به سراغت می آید! داوطلبانه خود را به تو نشان میدهد و برای مدتی هرچند کوتاه، جزئی از زندگی ات میشود!

و آن زمان است که هرجا و به هرسمتی که بروی، باد صورت تو را نشانه میگیرد!

آنجاست که میفهمی، 4 بار رفتن و برگشتن یک مسیر طولانی، آن هم بدون هیچ دلیلی، فقط در کارتون های کودکانه پیدا نمیشود!

اینکه نیم ساعت دنبال مترو بگردی و بعد یک نفر از تو آدرس مترو را بپرسد، میتواند یک پلان از سریالی طنز باشد، شاید هم جزئی از زندگی تو!

باور میکنی که شهر های بدون سوپرمارکت را فقط در خواب نمیبینی!

مثال های نقض فراوان پیدا میکنی برای این جمله که" تو این دنیا دیگه نمیشه از ته دل خندید.."

سرزمین های سرسبز و پر از گل های عجیب و غریب، فقط در کتاب های تالکین و کریستی گولدن نیستند!

اما...

دیر یا زود میفهمی که فانتزی، میهمان زندگی ات بوده است، نه ساکنش!

زندگی، چاشنی تلخ این فانتزی هاست.

بالاخره، دیر یا زود باید بفهمی که این زندگی است! نه یک فانتزی!

آن کسی که میتوانست بدون ترس بگوید دوستت دارم، ترالیون بود، نه تو.

ترال هنگامی که مرگ گرام را دید، از ته دل فریاد زد. تو که از درد درونت فریاد بزنی، معلوم نیست چه بلایی سرت بیاورند.

در کوچه و بازار های استورم ویند می شود دوید، نه اتوبان های شلوغ تهران.

اینجا، جایی است که نمیتوانی به زبان مادری ات بگویی:

Ti Amo, Le Bella Goccia!

تلخ است، آری...

دوام تلخی اش را نمی آوری... فریاد میزنی و میدوی به دنبال فانتزی ها، رویا هایت...

جست و جویش میکنی...
می یابی اش...
سخت در آغوشش میگیری...

بغضی سنگین، سخت در آغوش میگیرد گلویت را...

اما... انگار این بغض سنگین، تنها نیست...

ارمغانی با خود دارد!

،،،

آ، مثل آرامش...

  • ویسپار آریانا

نظرات  (۳)

بیان تماشا جشن وشادی 

تولد تولد تولدت مبارک تولد تولد تولدت مبارک منتظرم حتما بیان دعوتید رسمینیای ناناحت میسی

-----------------------

چی میگه این؟ 8-|
" و آن زمان است که هرجا و به هرسمتی که بروی، باد صورت تو را نشانه میگیرد!
"

:)

و بهداد روز به روز بهتر می شود!!
ص مثل صبر...
صبوری انسان رو در نهایت به آرامش می رسونه.
"زندگی، چاشنی تلخ این فانتزی هاست."
در عین دردناکی خیلی به دل نشست.

-----------------

خوشحال کننده ترین نظری که یک نفر میتونه درمورد نوشته ش بخونه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی